مثل برف سپيد بودي 

مثل ابر پربار  . . 

مثل آسمان وسيع بودي 

مثل دريا عميق . . 

مثل شب پر راز بودي 

مثل ماه زيبا . .  

تو دست در دست من

قدم مي زدي در بي نهايت  . . 

تو چشم در چشم من 

حرفها مي زدي

 از اميدهاي دور  . . 

ما مي تپيديم در هم 

 مي خوانديم يك صدا  . . 

ما تنها نبوديم  . .

اما . . . 

تو . . تو نبودي . . 

افسوس دير فهميديم 

كه تو تنها

 يك نمايش كوتاه بودي. 

(امير بابك يحيي پور)‌ 25/2/92

-علی عزیزی

خدا رو شکر آخر هفته خیلی خوبی بود در کنار برادر و خانومش و مادر و پدرم هر چند آقای همسر با ما نبود اما الان احساس میکنم یک هفته مرخصی بودم.البته این حس رهایی از خستگی موقتیه .اینقدر این روزها سر ما شلوغه که باز دوباره احساس نیاز به تجدید روحیه برمیگرده.دلم میخواد چند روز برم شهر دیگه مثلا مشهد.

از سمنان چند تا کتاب خریدم یکیشو همونجا خوندم (دندان گرگ)بد نبود ولی خیلی هم هدفدار نبود به نظر من.شما که غریبه نیستید و عطر سنبل عطر کاج که چند صفحه شو خوندم دوست داشتم.

بعدتر نوشت:حالا که آخر وقت اداری شده و من خسسسسته آخرین دقایق روز کاری رو سپری میکنم میبینم چقدر دلم میخواد یک کوچه باغ یا یک کوچه که دو طرفش پرر از درخت چنار هست رو در این بعدازظهرهای پاییزی انقدر طی کنم که جسمم خسته بشه.چرا روحم اینقدر خسته شده؟چرا دیگر این روزها کسی کمتر درخت چنار میکاره؟چرا همششش شده کاجاصلا دلم میخواد به قول اون دخترک تو فیلم جیغ بکشم یه جیغ بلند.جیــــــــــــــــــــغ

السلام ای وادی کرب و بلا

السلام ای سرزمین پر بلا

السلام ای جلوه گاه ذوالمنن

السلام ای کشته های بی کفن